سونه

یادداشت های تاریخی-اجتماعی

سونه

یادداشت های تاریخی-اجتماعی

بایگانی

۴ مطلب با موضوع «زرتشت و اوستا» ثبت شده است

سنگسار در ایران باستان

ارگاش مازندرانی | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۴۶ ق.ظ

ـ در رساله ی صد در نثر می خوانیم: «در دین ما کاری بهتر از کُشتی (کمربند مقدس و نشانه ی دین زرتشتی ) داشتن نیست. بر مرد و زن فریزوانست، و به روزگار پیشین اگر کسی پانزده ساله تمام شدی و کشتی نداشتی او را به سنگسار کردندی که نان و آب بر وی حرام است»(1)
سنگسار زنان زناکار، در زمان فرمانروایی کورش کبیر بر بابل، امری رایج بود که اسناد و الواح حقوقی دربار هخامنشیان این مسئله را تأیید می کنند.(2)
ـ ویل دورانت تأیید می کند که در عصر هخامنشیان مجازات سنگسار رایج بود. گناهانی مانند خیانت به شاه، سوزاندن یا دفن کردن مردگان، تجاوز به حریم کاخ شاهی، نزدیک شدن به کنیزکان شاه، بی ادبی به خاندان سلطنتی و… کیفر مرگ داشت. در این گونه حالات، گناهکار را ناچار می کردند که زهر بنوشد یا او را به چهار میخ می کشیدند یا به دار می آویختند، یا سنگسار می کردند یا ….(3)
در زمان یزدگرد دوم، دو راهبه ی مسیحى را مصلوب کرده، سپس سنگسار نمودند(4)
خسرو پرویز در زمان پادشاهی اش، دستور داد تا یک ایرانی به نام بندویه را به جرم ناسزا گفتن به پادشاه،سنگسار کردند.(5)
شاهزادگانی که یاغی می شدند و علیه حکومت ساسانی، اقدام می کردند مصلوب یا سنگسار می شدند و بعضاً اعضای بدنشان بریده می شد. (6)
انوشیروان، وزیری به نام مهبود داشت. آذرونداد ـ درباری دیگر انوشیروان ـ که به جایگاه و مقام مهبود حسادت می ورزید، به همراهی یک یهودی، انوشیروان را نسبت به مهبود بدگمان کردند. پادشاه نیز دستور داد تا مهبود را با تمامی اعضای خانواده اش قتل عام شوند.
وقتی انوشیروان دریافت که مهبود بی گناه بود، دستور داد تا آذرونداد و مرد یهودی را به دار آویختند و آنگاه آن دو راسنگسار نمودند(7)

منابع :

1-صد در نثر ـ از مهم ترین متون حقوقی و فقهی زرتشتی ـ باب 46
2-ترجمه پنجاه لوح حقوقی و اداری از زمان پادشاهی کورش، دانشنامه آشورولوژی و زبان شناسی
جلد سوم، دفتر سوم، لایپزیک، 1897
3-ویل دورانت، تاریخ تمدن، مترجمان: احمد آرام، ع. پاشایی، امیرحسین آریان پور، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ج 1، ص 419
4-ارتور کرستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه: رشید یاسمى،‏ ناشر: دنیاى کتاب، تهران 1368، ‏ص 415
5-ابو حنیفه دینورى، اخبار الطوال، ترجمه: محمود مهدوى دامغانى‏، نشر نى‏، تهران 1383، ص 132-131
6-حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان، ناشر: دنیاى کتاب‏، تهران‏، چاپ اول‏، ج‏4 ، ص 2860
7-شاهنامه فردوسی ، مؤسسه نور ، تهران ، صفحه ۱۰۷۸ به بعد ، بخش " داستان مهبود با زروان‏، داستان مهبود دستور انوشیروان‏

  • ارگاش مازندرانی

اسفندیار در جنگ برده گرفت

ارگاش مازندرانی | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۲۷ ق.ظ


به گواهی شاهنامه، اسفندیار زرتشتی در جنگ دینی با ارجاسب، با شکست دادن او در حمله به ترکستان، علاوه بر غارت گنجینه های او، دو گروه دختر کمرباریک و خواهران و دختران و مادر ارجاسب را با خود به ایران آورد.
حکیم فردوسی در شاهنامه می گوید:

همه گنج ارجاسپ در باز کرد
بکپّان درم سختن آغاز کرد

هزار اشتر از گنج دینار شاه
چو سیصد زِ دیبا و تخت و کلاه‏

صد از مشک، وَ ز عنبر و گوهران
صد از تاج، وَ ز نامدار افسران‏

از افگندنی هاى دیبا هزار
بفرمود تا برنهادند بار

چو سیصد شتر جامه چینیان
ز منسوج و زربفت و ز پرنیان‏

عمارى بسیچید و دیبا جلیل
کنیزک ببردند چینى دو خیل‏

برخ چون بهار و ببالا چو سرو
میان ها چو غرو و برفتن تذرو

ابا خواهران یل اسفندیار
برفتند بت روى صد نامدار

زپوشیده رویان ارجاسپ پنج
ببردند با مویه و درد و رنج‏

دو خواهر دو دختر یکى مادرش
پر از درد و با سوک و خسته برش

منبع: شاهنامه فردوسی، بر اساس نسخه چاپ مسکو، تهران: مؤسسه نور، صفحه 710 ، بخش “بازگشتن اسفندیار نزد گشتاسپ‏”

  • ارگاش مازندرانی

نفرین و توهین اوستا به مردم مازندران و گیلان

ارگاش مازندرانی | دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۵۴ ب.ظ
در اوستا، فصل پنجم از یشت‌ها (معروف به آبان‌یشت)، بند ۲۱ الی ۲۳ آمده است: «هوشنگ پیشدادی در پای کوه البرز، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند او [ایزد اردویسورا آناهیتا] را پیشکش آورد... و از وی خواستار شد: ای اردویسور آناهیتا، ای نیک، ای تواناترین، مرا این کامیابی ارزانی دار که من بزرگترین شهریار همه‌ی کشورها شوم که بر همه‌ی دیوان و مردمان [دُروند] و جادوان و پریان و کوی‌ها و کرپ‌های ستمکار چیرگی یابم، که دو سوم از دیوان مازندری و دُروَندان وَرِنا را بر زمین افگنم.» اردویسور آناهیتا نیز او را کامیابی بخشید.[۱] تصویری از متن اوستا، به ترجمه دکتر دوستخواه:






همین گفتار در رام یشت (فصل ۱۵ یشتهای اوستا) نیز درباره هوشنگ (به اوستایى‏: Haushyanha و به پارسى میانه: Hoshang/Hoshyang) آمده است.[۲] به گفته‌ی موبد جهانگیر اوشیدری، منظور از وَرِنَ، سرزمین گیلان و دیلمان است.[۳] موبد اردشیر آذرگشسب نیز وَرِنَ را معادل سرزمین گیلان دانسته؛ می‌گوید که وَرِن (گیلان) و مازندران محل زندگی دیوان و دیوپرستان بوده است، لذا در اوستا مردمان این دو سرزمین (که دیوپرست نامیده شدند) نفرین گردیده‌اند.[۴] در اورمزد‌یشتِ اوستا نیز مردم مازندران و گیلان به خاطرِ کافر بودن (!) نفرین شده‌اند، و خواسته شده تا اهورامزدا هرچه سریعتر اقدامی برای قتل‌عام مردم آن دیار انجام دهد. در «اورمزد‌یَشت» اوستا می‌خوانیم: «ما می‌ستاییم این پیدایش مقدس را که سپندارمذِ امشاسپند است و از تمام پیدایش‌های اشو پاکتر و قدیمی‌تر است. همه‌ی این آیات به منظور دادنِ عظمت به اهورامزدا، برای برانداختن اهریمن دُروَند، برای برانداختن دیو خشم دارنده سلاح خونین، برای برانداختن دیوهای مازندران و برای برانداختن تمام دیوان و دُروَندان گیلان است، تا بدین وسیله دادار اورمزد رایومند و خروهمند موفق گردد».[۵]




موبد جهانگیر اوشیدری (رئیس اسبق انجمن موبدان تهران) نیز می‌گوید دُروَند به معنی «پیرو کیش دروغین» و «دروغ‌زن» است.[۶] در اوستا، وندیداد، فرگرد ۹، بند ۱۳ نیز اهورامزدا زرتشت را تشویق به مبارزه و راندن دیوهای مازندرانی می‌کند.[۷]


در اوستا، یسنا، هات ۵۷ (سروش یشت سرشب)، بند ۱۷ نیز ایزد سروش از بابت مبارزه با دیوان مازندرانی، ستوده شده است.[۸]


در یسنا، ابتدای هات ۲۷ نیز سراینده، به اهورامزدا اقتدا می‌نماید تا دیوان و غیر زرتشتیان مازندران و گیلان را نابود کند».[۹] دقت کنیم، هم دیوان و هم دُروندان (مردمی که از دیوان پیروی می‌کنند):

در ترجمه مرحوم پورداود نیز چنین آمده است:



روشن است که منظور از دروندان، همان مردم پیرو دیوان هستند. موبد جهانگیر اوشیدری نیز به صراحت فرمودند که «در اوستا غالباً از دیوهای مازندران یعنی مشرکین مازندران یاد شده که نشان می‌دهد آنان هنوز به دین زرتشتی درنیامده، پیرو دین قدیم بوده‌اند».[۱۰] ایشان در ادامه می‌افزایند که بنا بر کتاب نهم دینکرت، فریدون به درخواست آریاییان، دو سوم مردم مازندران را قتل عام کرد و یک سوم باقی‌مانده نیز به کوه‌ها فرار کردند. جالب است که ایشان پس از نقل این جنایت، تقصیرات را به گردن مردمان شمال ایران می‌اندازد.[۱۱] درحالیکه بر پژوهشگران روشن است که نویسندگان دینکرت (که موبدان بوده‌اند) بر اساس منش همیشگی‌شان، تاریخ را به سود خود نوشته‌اند.

مردم شمال ایران عموماً از نژادهای انیرانی مانند تپور  و کادوس و امارد  و کاسپی هستند، که هیچ‌یک از این نژادها ، جزو آریاییان نبودند . در کتاب بندهشن که از کتاب‌هاى معروف زبان پهلوى است، آمده که مازندرانیان نه از نسل نیاکان ایرانیان هستند و نه از نسل نیاکان تازیان.[۱۲] تپورها مانند کاسپى‏‌ها و ماردها (آماردها) یک ملت ماقبل آریایى‏ بوده‌اند که توسط مهاجران آریایی به نقاط مرتفع کوهستانی رانده شدند.[۱۳] تردیدی نیست که ساکنین مازندران و گیلان، شامل اقوام کادوسیان، آماردها یا کاسپیان، تپوران و... همگی از اقوامی بودند که مالکین حقیقی سرزمین‌های آباد مازندران و گیلان بودند. استاد حسن پیرنیا نیز اذعان می‌کند که تپورها و آماردها و کادوسیان و... آریایی نبودند، بلکه از اقوام ما قبل آریایی ساکن در مازندران و گیلان بودند.[۱۴] از سویی دیگر روشن است که آریاییان پس از ورود به ایران، بر سر تصاحب مراتع و زمین‌های حاصلخیز با بومیان درگیر شده؛ به زور بر سرزمین کنونی ایران مالک گشتند. اکنون چه کسی مقصر در کشتار آن همه انسان است؟ مردمان شمال ایران که از مراتع و زمین‌های خود پاسداری می‌کردند؟ یا آریاییانی که از جنوب استپ‌های روسیه به سرزمین کنونی ایران آمده و زمین را اشغال نمودند؟ به راستی کدام‌ یک مقصر است؟

منابع:

[۱]. یشت‌ها، پژوهش ابراهیم پورداود، ج ۱، فصل ۵، بند ۲۱-۲۳
James Darmesteter ,The Zend Avesta , From The Sacred Books of The East , Translated By Various Oriental Scholars , Oxford , At the Clarendon Press 1883 , Yesht 5 : 21-23
اوستا، ترجمه دکتر ج.دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۹۱، ج ۱، ص ۳۰۱-۳۰۲
[۲]. یشت‌ها، پژوهش ابراهیم پورداود، ج ۱، فصل ۱۵، بند ۷-۸
James Darmesteter ,The Zend Avesta , From The Sacred Books of The East , Translated By Various Oriental Scholars , Oxford , At the Clarendon Press 1883 , Yesht 15 : 7-8
اوستا، ترجمه دکتر ج.دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۹۱، ج ۱، ص ۴۴۸-۴۴۹
[۳]. موبد جهانگیر اوشیدری، دانشنامه ی مزدیسنا، نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۹، ص ۴۶۹
[۴]. خرده اوستا، ترجمه موبد اردشیر آذرگشسب، تهران، ۱۳۵۴، ص ۴۹
[۵]. همان، ص ۵۳
[۶]. موبد جهانگیر اوشیدری، دانشنامه ی مزدیسنا، نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۹، ص ۲۷۹
[۷]. وندیداد، پژوهش جیمز دارمستتر، ترجمه موسی جوان، ناشر: دنیای کتاب ، تهران ۱۳۸۴، ص ۱۸۴
[۸]. ابراهیم پورداود، یسنا، انتشارات اساطیر، تهران، ۱۳۸۷، ج ۲، ص ۶۱
اوستا، ترجمه دکتر ج.دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۹۱، ج ۱، ص ۲۲۴
Translated by L.‎ H.‎ Mills (from Sacred Books of the East, American Edition, 1898, 57 : 17
[۹]. اوستا، ترجمه دکتر ج.دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۹۱، ج ۱، هات ۲۷ یسنا
ابراهیم پورداود، یسنا، انتشارات اساطیر، تهران، ۱۳۸۷، ج ۱، هات ۲۷ یسنا
[۱۰]. موبد جهانگیر اوشیدری، دانشنامه ی مزدیسنا، نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۹، ص ۴۲۱
[۱۱]. همان، ص ۴۲۱
[۱۲]. سید ظهیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، مؤسسه مطبوعاتى شرق‏، تهران‏، ۱۳۴۵، ص ۹
[۱۳]. همان، ص ۱۳ 
[۱۴]. حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان‏، تهران، دنیای کتاب، چاپ اول، ج ۱، ص ۱۵۷

  • ارگاش مازندرانی

اداب و فرهنگ پارسیان از دیدگاه ویل دورانت

ارگاش مازندرانی | دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ

مطلب زیر به نقل از ویل دورانت اورده شده نکات مهم پر رنگ شده است

1-
آنچه مایة شگفتی می شود این است که مردم ماد و پارس، با وجود آن دینی که داشتند، تا چه حد بیرحم
 بودند. بزرگترین شاه ایشان، داریوش اول، در کتیبة بیستون چنین می گوید
فرورتیش دستگیر شد و
او را نزد من آوردند. گوشھا و بینی و زبان او را بریدم و چشمھای او را درآوردم. او را در دربار من
به غل و زنجیر کردند تا ھمة مردم او را ببینند. بعد او را به اکباتان بردم و به دار آویختم… و
اھورمزدا یاری خود را به من عطا کرد. به ارادة اھورمزدا قشون من بر قشونی که از من برگشته بود
پیروز شد و چیترتخم را گرفته نزد من آوردند. من گوشتھا و بینی او را بریدم و چشمھای او را
برکندم. او را در دربار من در غل و زنجیر داشتند، و تمام مردم او را دیدند. بعد به امر من در اربل
 او را مصلوب کردند داستانھایی که پلوتارک، در سرگذشت اردشیر دوم و حوادث اعدامی که به
فرمان وی صورت گرفته، نقل می کند، نمونه ھای خونینی از اخلاق شاھان پارس را در دورة اخیر
نشان میدهد بر کسانی که خیانت میکردند هیچ گونه رحمی نداشتند
شھرھایشان را چپاول می کردند و پسرانشان را اخته می ساختند، و دخترانشان را به اسیری می بردند و
می فروختند.
ولی عدالت و حق مقتضی آن نیست کھه در بارة یک ملت، تنھا از اعمال و رفتار شاھان
آن قضاوت شود؛ فضیلت چیزی نیست که مانند اخبار تاریخی روایت شود، و نیکان و پاکان، مانند
ملتھای خوشبخت، تاریخی ندارند. حتی شاھان نیز، در پاره ای از
موارد، از خود اخلاق نیک نشان می دادند، و چنان بود که میان یونانیان پیمانشکن به درستی عھد
معروف بودند. چون پیمانی می بستند به آن استوار می ماندند، و به این می بالیدند که ھرگز وعده ای را
که داده اند خلف نمی کنند. آنچھ از تاریخ پارسیھا با ستایش و تحسین باید ذکر شود این است که بندرت
اتفاق می افتاد که فرد پارسی برای جنگ با پارسیھا بھ مزدوری گرفته شود؛ در صورتی که ھر کس
می توانست یونانیان را برای جنگ با خودشان اجیر کند.
برخلاف آنچه از خواندن تاریخ آمیخته به خون و آھن این قوم به نظر می رسد، باید گفت که اخلاق و
رفتارشان این اندازه سختی وخشونت نداشته است. پارسیھا در سخن گفتن صریح و در دوستی استوار
ومھمان نواز و بخشنده بودند، و بر رعایت آداب معاشرت، تقریباً بھ اندازة مردم چین، مواظبت داشتند.
چون دو نفر، که از حیث رتبه با یکدیگر برابر بودند، به ھم می رسیدند، یکدیگر را می بوسیدند؛ و اگر
کسی به شخصی بلندمرتبه تر از خود برمی خورد، پشت دو تا می کرد و به او احترام می گذاشت. در
مقابل اشخاص کوچکتر گونة خود را برای بوسیدن پیش می آوردند؛ برای مردم متعارفی، تواضع
مختصری کافی بود. چیز خوردن در کنار راه را سخت ناپسند داشتند؛ بینی گرفتن وآب دھن انداختن
درمقابل دیگران را بد می دانستند. تا زمان خشیارشا، درخوردن و نوشیدن سادگی فراوان داشتند، و
جز یک بار در روز خوراک نمی خوردند و جز آب خالص چیز دیگری نمی نوشیدند. پاکیزگی را، پس
از زندگی، بزرگترین نعمت می دانستند، و چنان می پنداشتند کھ کار نیکو چون از دست ناپاک سرزند
چھ انسان، اگر در برانداختن فساد ] میکروب ھا؟[ قیام نکند، فرشتگان در جسم او » ؛ ارزشی ندارد
کسانی را که سبب پراکنده شدن بیماریھای واگیردار می شدند سخت کیفر «. منزل نخواھند کرد
می دادند. در جشنھا، ھمة مردم با لباسھای پاک سفیدی حاضر می شدند. در شریعت او، مانند دو
شریعت برھمایی و موسوی، آداب و رسوم تطھیر و جلوگیری از پلیدی بسیار بود. در کتاب مقدس
زردشت، فصلھای مطولی است کھ ھمھ از قواعد مخصوص پاکی جسم و جان بحث می کند. در آن
کتاب آمده است کھ چیدن ناخن و مو، و نفس کشیدن از دھان، ھمھ، پلیدی است، و ایرانی فرزانھ باید
از آنھا پرھیز کند، مگر اینکھ قبلا آنھا را پاک کرده باشند.
کیفر گناھان جسمانی در شریعت زردشت، مانند شریعت یھودی، بسیار سخت بود. استمنای با دست
را با شلاق زدن مجازات می کردند؛ کیفر لواط و زنا آن بود که زن یا مردی را که مرتکب چنین گناهی
از آنچه باید
 بکشند، زیرا از مار خزنده و گرگ زوزه کش بیشتر مستحق کشتن ھستند » اعمال می شدند
ھم اکنون از نوشتھ ھای ھرودوت نقل می کنیم معلوم می شود کھ، بنابر معھود، میان گفتار و کردار
پارسیان ربودن زنان را، بھ وسیلة زور و قدرت، کار » : تفاوت بوده است؛ گفتة ھرودوت چنین است
ناپاکان و بدان می دانند؛ ولی در فکر انتقام برآمدن، پس از ربوده شدن زنی، کار احمقان است؛ و آنان
را از یاد بردن کار فرزانگان؛ چھ واضح است کھ اگر خود زنان بھ این کار مایل نباشند، ھرگز کسی نمیتواند انان را به رباید و در جای دیگر میگوید پارسیان برده داری را از یونانیان اموخته اند..اگرچه نمیشود به انچه این خبرنگار عجیب اورده اعتماد کرد از سرزنشهای سختی که اوستا درباره عمل لواط میکند تا حدودی حرفهای هرودت را تایید میکند اوستا چندجا تایید میکند که این گناه قابل امرزش نیست و هیچ چیز ان را پاک نمی کند شریعت زردشت چنان نبود که بی شوھر ماندن دوشیزگان وزن نگرفتن پسران عزب را تشویق
کند، ولی تعدد زوجات و اختیار کردن ھمخوابگان و کنیزکان مجاز شمرده می شد؛ و این از آن جھت
بود کھ در یک اجتماع، که اساس آن بر سپاھیگری و نیروی نظامی قرار دارد، احتیاج به آن ھست که
مردی که زن
دارد بر آن که چنین نیست فضیلت دارد،

  اوستا در این باره می گوید. مردی که خانواده ای را سرپرستی می کند بر آن که خانواده
ندارد فضیلت دارد، و مردی که پسران فراوان دارد بر آن که چنین نیست فضیلت دارد، و ثروتمند
 برتر از مردی است که ثروت ندارد
اینھا ھمه مقیاسھایی است که مقام اجتماعی متعارف میان ملتھای مختلف را تعیین می کند. خانواده در نظر آنان مقدسترین سازمان اجتماع به شمار می رفت.
زردشت از اھورا پرسیده بود که: ای مقدس دادار گیتی جسمانی، آیا دوم خوشترین جای زمین
کجاست؟ پس اھورمزدا گفت: … ھر آینه جایی که مرد مقدس خانه ای بسازد که دارای آتش و گاو و
گوسفند و زن و فرزند و اھل بسیار باشد. پس از آن، گاو و گوسفند بسیار و آرد بسیار علف بسیار و
حیوان، «. سگ بسیار و زنان بسیار و بچهھای بسیار و آتش بسیار و اسباب زندگی خوب بسیار باشد
و مخصوصاً سگ، جزء لایت جزای خانواده به شمار می رفت؛ ھمان گونه که در قسمت آخر ده فرمان
موسی نیز چنین بود. اگر جانوری آبستن بود و جایی نداشت، بر نزدیکترین خانه واجب بود که از آن
پرستاری کند. اگر کسی خوراک فاسد یا بسیار داغ به سگی می خورانید، به او کیفر سخت می دادند؛
با ھزار و چھارصد تازیانه « ماده سگی را، که سه سگ با او نزدیکی کرده بود، می زد » ھر کس
مجازات می شد. گاو نر را، به واسطة قوة بارور کردن فراوانی که داشت، احترام می کردند، و برای ماده گاوها دعاها و قربانیهای خاص داشتند
چون فرزندان به سن رشد می رسیدند، پدرانشان اسباب کار زناشویی ایشان را فراھم می ساختند. دامنة انتخاب ھمسر وسیع بود، زیرا چنانکه روایت شده ازدواج میان خواھر و برادر، پدر و دختر، و مادر و پسر معمول بوده است. کنیزک و ھمخوابه گرفتن عنوان تجملی داشت که تنھا مخصوص ثروتمندان بود. اعیان و اشراف، چون برای جنگ به راه می افتادند، پیوسته دسته ای از این ھمخوابگان با خود ھمراه می بردند. شمارة کنیزکان حرم شاھی را، در دوره ھای متأخر شاھنشاھی، میان 329 و 360 گفته اند، چه در آن زمان عادت بر این جاری شده بود که، جز در مورد زنان بسیار زیبا، ھیچ زنی از زنان حرم دوبار ھمخوابة شاھنشاه نمی شد. در زمان زردشت پیغمبر، زنان، ھمان گونه که عادت پیشینیان بود، منزلتی عالی داشتند: با کمال آزادی، و با روی گشاده، در میان مردم آمد و شد می کردند؛ صاحب ملک و زمین می شدند و در آن تصرفات مالکانه داشتند و می توانستند، مانند اغلب زنان روزگار حاضر، بھ نام شوھر، یا بھ وکالت از طرف وی، بھ کارھای مربوط بھ او رسیدگی کنند. پس از داریوش، مقام زن، مخصوصاً در میان طبقة ثروتمندان، تنزل پیدا کرد. زنان فقیر، چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند، آزادی خود را حفظ کردند، ولی، در مورد زنان دیگر، گوشھ نشینی زمان حیض، که برایشان ; واجب بود، رفته رفته ادامه پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعی ایشان را فرا گرفت، و این 9 در میان مسلمانان به شمار می رود. زنان طبقات بالای اجتماع جرئت « پرده پوشی » امر، خود، مبنای آن نداشتند که، جز درتخت روان روپوشدار، از خانه بیرون بیایند؛ ھرگز به آنان اجازه داده نمی شد که آشکارا بامردان آمیزش کنند؛ زنان شوھردار حق نداشتند ھیچ مردی را، ولو پدر یا برادرشان باشد ببینند. در نقشھایی که از ایران باستان برجای مانده، ھیچ صورت زن دیده نمی شود و نامی از ایشان
به نظر نمی رسد. کنیزکان آزادی بیشتری داشتند، چه لازم بود از مھمانان خواجة خود پذیرایی کنند.
زنان حرم شاھی، حتی در دوره ھای اخیر نیز، در دربار تسلط فراوان داشتند و، در کنگاش کردن، با
خواجه سرایان، و در طرحریزی وسایل شکنجه، با شاھان رقابت می کردند.

فرزند داشتن نیز، مانند ازدواج، از موجبات بزرگی و آبرومندی بود. پسران برای پدران خود سود
اقتصادی داشتند و در جنگھا به کار شاھنشاه می خوردند؛ ولی دختران طرف توجه نبودند، چه به
خانه ای، جز خانوادة خود، می رفتند و کسانی، جز پدرانشان، از ایشان بھره مند می شدند. از گفته ھای
 ایرانیان قدیم در این باره یکی این است که
 
پدران از خدا مسئلت نمی کنند که دختری به ایشان روزی
 کند، و فرشتگاه دختران را از نعمتھایی که خدا به آدمی بخشیده به شمار نمی آورند

شاھنشاھی ھر سال برای پدرانی که پسران متعدد داشتند ھدایایی می فرستاد- تو گویی بھای خون آن فرزندان را از
پیش می پرداخت. زنان شوھردار یا دوشیزگانی را کھ از راه زنا باردار می شدند و در صدد سقط جنین
بر نمی آمدند، ممکن بود ببخشند؛ چه بچه انداختن در نظر ایشان بدترین گناه بود و مجازات اعدام
وسایل جلوگیری از باردار شدن ذکر ،« بندھشن » داشت. در یکی از تفسیرھای زردشتی قدیم، به نام
شده، ولی مردم را از توسل به آنھا برحذر داشته است؛ از جملھ مطالبی که در آن کتاب آمده یکی این
دربارة امر توالد و تناسل در کتاب مقدس چنین آمده است کھ چون زن از حیض پاک شود، تا » : است
«. ده شبانروز آمادة آن است که، چون با مردی نزدیکی کند، باردار شود
فرزندان تا سن پنج سالگی به اختیار مادر، و از پنج تا ھفت سالگی تحت سرپرستی پدر بودند، و در
این سن به مدرسھ داخل می شدند. تعلیم و تربیت غالباً منحصر بھ فرزندان اعیان و ثروتمندان بود. و
این کار معمولا بھ وسیلة کاھنان صورت می گرفت. یکی از اصول رایج آن بود کھ محل مدرسھ نزدیک
بازار نباشد، تا دروغ و دشنام و تزویری کھ در آنجا رایج است مایه تباھی حال کودکان نشود.
کتابھای
و شرح ھای آن بود؛ مواد درسی شامل مسائل دینی و طب و حقوق می شد؛ درس را « اوستا » ، درسی
از راه سپردن به حافظه فرا می گرفتند، و بندھای طویل را از بر می کردند و مکرر می خواندند. پسران

طبقات پایین تر دردسر درس خواندن نداشتن تنها سه چیز را می اموختند : اسب سواری، تیراندازی، و راستگویی. تعلیمات عالی تا سن بیست یا بیست و چھار
سالگی ادامه می یافت، و به بعضی از فرزندان اشراف تعلیمات مخصوصی می دادند کھ برای
فرمانداری استانھا و تصدی مشاغل دولتی مھیا شوند؛ ولی آنچھ برای ھمه مشترک بود فرا گرفتن فنون
جنگ بود. زندگی دانشجویان در مدارس عالی بسیار دشوار بود، شاگردان صبح زود بیدار می شدند،
مسافت زیادی را می دویدند، بر اسبان سرکش سوار می شدند و بسرعت می تاختنند؛ دیگر از کارھای
این مدارس شناوری، شکار جانوران، دنبال کردن دزدان، کشاورزی و درختکاری، و طی کردن
مسافتھای درازی در گرمای شدید تابستان یا سرمای جانگزای زمستان بود؛ آنان را چنان پرورش
می دادند که بتوانند تغییرات و سختیھای اقلیم را نیکو تحمل کنند و با خوراک خشن ساده بسازند و،
بی آنکه سلاح و لباسشان تر شود، از رودخانه ھا بگذرند. این گونه تعلیمات بوده است که، در لحظاتی
که فردریش نیچه می توانست تنوع و درخشندگی فرھنگ و تمدن یونان قدیم را فراموش کند، اسباب سرور خاطر او را فراهم می اورد
علم پارسیان از دیدگاه ویل دورانت
چنان به نظر می رسد کھ پارسیان، جز ھنر زندگی، ھیچ ھنری بھ فرزندان خود نمی آموختھ اند. ادبیات
در نظر ایشان ھمچون تجملی بود که  به آن کمتر نیازمند بودند، و علوم را ھمچون کالاھایی می دانستند
که وارد کردن آنھا از بابل امکان پذیر بود؛ گرچه تمایلی به شعر و افسانه ھای خیالی داشتند، این کار
را بر عھدة مزدوران و طبقات پست اجتماع می گذاشتند، و لذت سخن گفتن و نکته پردازی و لطیفه گویی
در گفت و شنید را برتر از لذت خاموشی و تنھایی و مطالعه و خواندن کتاب می شمردند. شعر را، بیش
از آنکه از روی نوشته بخوانند، از راه آوازخوانی می شنیدند؛ با مردن خنیاگران، شعر نیز از میان
رفت.
پزشکی در ابتدا وظیفة کاھنان بود؛ آنان چنین می پنداشتند کھ شیطان 999،99 بیماری آفریده، و ھر
یک از آنھا را باید بھ وسیلة مخلوطی از سحر و جادو و مراعات قواعد بھداشت درمان کنند.
در
معالجة بیماران، توجه به ادعیه و اوراد بیش از توجه به دارو بود، به این اعتبار که تعویذ و ورد، اگر
سود نداشته باشد، بیزیان است و مریض را نمی کشد، و دربارة داروھا نمی توان چنین گفت. باوجود
این، در آن ھنگام کھ ثروت پارس زیاد شد، فن پزشکی غیر دینی رواج پیدا کرد؛ چنان بود که، در
زمان اردشیر دوم، سازمان منظمی برای پزشکان و جراحان پیدا شد؛ مزد آنان را قانون، مطابق مقام
اجتماعی بیماران، تعیین کرد - این کاری بود کھ قانون حموربی نیز پیش از آن کرده بود. علمای دینی را می بایستی برایگان معالجه کنند؛ درست
ھمان گونه که در میان ما معمول است، پزشکان تازه کار حرفة خود را با معالجة کافران و بیگانگان
آغاز می کردند، چه ھر پزشکی، در آغاز کار خود، ناچار بود یک یا دو سال بر روی مھاجران و
 فقیران آزمایش کند. این، خود، فرمان  پروردگار نور بود..
ای مقدس دادار گیتی جسمانی، اینان کھ مزداپرستند برای آموختن پزشکی می روند. آیا نخست در
مزداپرستان آزمایش کنند یا در دؤپرستان؟ پس اھورمزدا گفت: پیش از مزداپرستان در دؤپرستان
آزمایش کنند. نخست یک دؤپرست را جراحی کند؛ اگر او بمیرد، دؤپرست دوم را جراحی کند؛ اگر او
ھم بمیرد، دؤپرست سوم را جراحی کند؛ اگر او ھم بمیرد، آن کھ]می خواھد پزشک بشود[ ابدالآباد
ناقابل ] کار پزشکی[ است. پس از آنکھ ]ناقابل کار پزشکی شد[ نباید بھ مزداپرست دوا بدھد، نباید
مزداپرست را جراحی کند، و نباید مزداپرست را در جراحی زخم کند؛ پس اگر بھ مزداپرست دوا
دھد، و اگر مزداپست را جراحی کند؛ و اگر مزداپرست را جراحی کرده، زخم کند، مجازاتش ]ھمان
مجازات [ کسی است کھ عمداً بھ کسی زخم وارد آورد. کسی کھ ]می خواھد پزشک بشود[ یک دؤپرست
را جراحی کند، و او ] مریض[ خوب شود، و او دؤپرست دوم را جراحی کند، و او ] مریض[ خوب
شود، و او دؤپرست سوم را جراحی کند، و او ] مریض[ خوب شود، پس آزموده است تا ابدالآباد. پس
از ]پزشک شدن[ بھ خواھش خود می تواند به مزداپرست دوا دھد، و به خواھش می تواند مزداپرست را
جراحی کند.

چو پارسیان تمام ھمت خود رامتوجه برپا ساختن کاخ شاھنشاھی خویش کرده بودند، دیگر وقت و
نیروی ایشان برای کاری، جز جنگ و کشتار، کفایت نمی کرد. به ھمین جھت، در مورد ھنر، مانند
ا رومیان، قسمت عمدة توجه آنھا به چیزی بود که از خارج ایران زمین وارد می شد زیباپسندی داشتند، ولی ساختن چیزھای زیبا را برعھدة ھنرمندان بیگانه، یا بیگانگان ھنرمندی که در
داخل خاک ایشان بھ سر می بردند، می گذاشتند، و پولی را که برای مزد دادن به این ھنرمندان لازم بود

از کشورھای تابع خود فراھم می کردند. خانھ ھای زیبا و باغھای خرم و عالی داشتند، کھ گاھی بھ
صورت شکارگاه و محل نگاھداری مجموعھ ھای گوناگون جانوران در می آمد؛ در خانھ ھای خود اثاثة
گرانبھا جمع آوری می کردند؛ از قبیل میزھایی کھ روپوش طلا و نقره داشت، یا با این دو فلز گرانبھا
منبت کاری شده بود؛ و تختھایی کھ روپوشھای عالی آنھا را از کشورھای دیگر وارد می کردند؛ و
فرشھای نرمی که ھمه گونه رنگھای زمین و آسمان بر آنھا دیده می شد و کف اطاقھای خود را با آن
مفروش می کردند.
در جامھای زرین شراب می نوشیدند، و میزھا و طاقچه ھای اطاق را با گلدانھای ساخت بیگانگان
می آراستند؛ آواز خواندن و رقصیدن را دوست داشتند و از نواختن چنگ و نی
و طبل و دف لذت می بردند. گوھرھای گرانبھا در نزد ایشان فراوان بود و با آنھا از تاج و گوشواره
گرفته تا دستبند و کفشھای مرصع می ساختند؛ مردان نیز به زیورآلات علاقه مند بودند و گوش و گردن
و بازوھای خود را با آنھا می آراستند. مروارید و یاقوت و زمرد و لاجورد را از خارج وارد
می کردند، ولی فیروزه را از کانھای پارس به دست می آوردند؛ از ھمین سنگ گرانبھا بود کھ
ثروتمندان مھرھای خود را تھیه می کردند. سنگھای گرانبھا را به صورتھای عجیب و غریب
می تراشیدند و، بھ گمان خود، آنھا را به صورت دیوان و شیاطین معروف درمی آوردند
. شاه بر تخت زرینی می نشست که اسمانه طلایی بر بالای ان بود و پایه های زرینی داشت

2-
مردم عادی معمولا بیسواد، و به این بیسوادی خرسند بود و تمام کوشش خود را در کار کشت زمین
کشاورزی را ستوده و آن را مھمترین و والاترین کار « اوستا » مصروف می داشت. کتاب مقدس
بشری دانسته است، که خدای بزرگ اھورمزدا از آن بیش از کارھای دیگر خشنود می شود
. قسمتی از
اراضی ملک مردم بود، و خود به کشاورزی در آن می پرداختند؛ گاھی این خرده مالکان جمعیتھای
تعاونی کشاورزی متشکل از چند خانوار تشکیل می دادند و به صورت دستھ جمعی به کاشتن زمینھای
وسیع می پرداختند؛ قسمت دیگر از اراضی متعلق بھ اشراف و زمینداران بزرگ بود، کھ دھقانان، در
برابر قستی از درآمد زمین، بھ کشت و زرع در آنھا مشغول بودند؛ قسمتی را نیز بندگان بیگانه (کھ
ھرگز درمیان آنان ایرانی وجود نداشت) کشاورزی می کردند. برای شخم کردن زمین، گاو آھن چوبی
به کار می بردند، که به آن نوک آھنی بستھ بودند و با گاو کشیده می شد. آب را از نقاط کوھستانی به
وسیلة قنات به زمینھای خود می آوردند. محصول عمدة کشاورزی، کھ مھمترین مادة غذایی نیز
محسوب می شد، گندم و جو بود، ولی مردم گوشت فراوان نیز می خوردند و شراب زیاد می نوشیدند.
کوروش به سربازان خود شراب می داد. مباحثة جدی درامور سیاسی آنگاه در مجامع پارسیھا صورت
می گرفت که اھل مجلس مست باشند، چیزی که بود، بامداد روز بعد، در نقشه ھای طرح شده تجدید
نظر می کردند. یکی از نوشابه ھای ایرانیان قدیم مشروبی بود به نام ھومه که آن را به عنوان قربانی
طرف توجھ به خدایان تقدیم می کردند، و چنان گمان داشتند که ھر کس از آن بنوشد، به جای روشن
شدن آتش خشم و انگیختگی، تقوا و عدالت در او بیدار می شود.
صناعت در پارس رواج و رونقی نداشت؛ پارسیھا به آن خشنود بودند که اقوام خاور نزدیک به
حرفه ھا و صناعات دستی بپردازند و ساخته ھای دست خودرا، ھمراه باج و خراج، برای ایشان
بقرستند دریانوردی در میان پارسیان بھ آن درجھ کھ حمل و نقل خشکی بھ دست آن مردم ترقی پیدا کرده بود
نرسید. پارسیان ناوگان مخصوص به خود نداشتند، بلکھ ناوگان فنیقی را یا بھ اجاره می گرفتند یا، با
مصادره کردن، از آن در منظورھای جنگی خویش استفاده می کردند
. داریوش اول ترعة بزرگی میان
دریای سرخ و رود نیل حفر کرد تا از این راه، به وسیلة رود نیل، خلیج فارس را با دریای مدیترانه
اتصال دھد، ولی اھمال جانشینان وی سبب شد کھ این کار عظیم دستخوش ریگھای روان شود و راه
ارتباط قطع گردد. خشیارشا به قسمتی از نیروھای دریایی خود فرمان داد که برگرد افریقا گردش
و دور زدن قسمتی از افریقا، « ستونھای ھرکول » کنند، ولی این ناوگان، پس از عبور از برابر
ب ینتیجه بازگشتند. کارھای بازرگانی بیشتر در دست مردم غیرپارسی مانند بابلیان و فنیقیان و یھودیان
بود، چه پارسیھا بازرگانی را کار پستی می شمردند و بازار را کانون دروغ و فریب می دانستند.

طبقات ثروتمند به این می بالیدند که می توانند بیشتر نیازمندیھای خود را، از مزرعھ یا دکان، خود
مستقیماً به خانه بیاورند، بی آنکھ انگشتان خود را به پلیدی خرید و فروش آلوده کنند. در ابتدای کار،
مزد و وام و سود سرمایه را با کالا می پرداختند، و بیشتر چھارپایان و دانه بار به این منظور به کار
را با سیم و زر ضرب « دریک » می رفت؛ بعدھا از لیدیا سکه ھای پول به پارس آمد، و داریوش سکة
3 به 1 بود؛ این، ، کرد و نقش خود را بر آن گذاشت؛ نسبت دریک طلا به دریک نقره مثل نسبت 5
خود، آغاز پیدا شدن نسبتی است که ھم اکنون میان واحد نقره و واحد طلا، در سکھ ھای زمان حاضر،وجود دارد
ارتش پایة اساسی قدرت شاه و حکومت شاھنشاھی به شمار می رفت، چه دستگاه شاھنشاھی تا زمانی
سرپا می ماند که قدرت آدمکشی خود را محفوظ نگاه دارد. تمام کسانی که مزاج سالم داشتند، و سنشان
میان پانزده و پنجاه سال بود، ناچار بودند در ھنگام جنگ به خدمت سربازی در آیند. یک بار چنان
اتفاق افتاد کھ پدر سه فرزند درخواست کرد که یکی از آنان را از خدمت سربازی معاف دارند، و شاه
در مقابل این درخواست فرمان داد تا ھر سه پسر او را کشتند؛ پدر دیگری چھار پسر خود را به میدان
جنگ فرستاد و از خشایارشا تقاضا کرد که پسر پنجم او را برای رسیدگی به کارھای کشاورزی نزد
او بازگذارند؛ شاه فرمان داد تا آن پسر را دو پاره کردند، و ھر پاره را در یک طرف راھی که قشون
از آن می گذشت آویختند.
سپاھیان، در میان بانگ موزیک نظامی و فریاد تحسین مردمی که سنشان
خدمت سربازی گذشتھ بود، به میدان جنگ رھسپار می شدند.

منابع
1-ویل دورانت.تاریخ تمدن جلد یک صفحه 414-419
2-ویل دورانت.تاریخ تمدن جلد یک صفحه 401-405
  • ارگاش مازندرانی